مدیر مدرسهای که «سفیر مهربانی» است
به گزارش پایگاه خبری آینه مردم: قصه زمانی جالب میشود که همه معلمان مدرسه «شهید کریمی» به عنوان حامی طرح اکرام مورد تجلیل قرار میگیرند و کسی که بانی خیر بوده و به عنوان «سفیر مهربانی» موجب شده تا دیگر مسئولان و دبیران به رود خروشان کمک به ایتام و محسنین بپیوندند، لوحش جا بماند!
در دو جا دانشآموزان مدرسه «شهید کریمی» اردبیل که در صفهای منظم قرار گرفته بودند تا «زنگ سپاس» به صدا درآید و پس از آن مراسم تجلیل از معلمان نیکوکار برگزار شود، از ته دل خندیدند.
نخست زمانی که خانم مدیر پشت تریبون قرار گرفت و خواست صحبتی کوتاه داشته باشد و هر بار بلندگو صدایش را قطع کرد که موجب قهقهه دانشآموزان شد و او هم خودش میخندید و با صبوری سعی میکرد حس خوشحالیاش را به دانشآموزان مدرسه انتقال دهد!
دیگر بار که لوحش فراموش شد و آنجا هم بچهها خندیدند. او همچنان لبخند بر چهره داشت و گفت:
– اشکالی ندارد. خودم هم راضی به این کار نیستم.
لوحِ تقدیر در اتاقش جا مانده بود! در میانِ همان گلدانهای اتاق که عطرِ شمعدانیها میپیچید. شاید لوح هم نمیخواست در برابر چشمان دیگران به دستان پُرمهرِ خانم بهزاد سپرده شود و میخواست مانند خودش، در دلها نفوذ کند و شادیبخش دلِ ناآرامِ کودکان مستمند باشد.
لوحِ تقدیر در گمنامیِ اتاقِ مدیر جاخوش کرده بود تا وقتی که آن را از روی میز برداشتند و آوردند سر صف تا با دستان مدیرکل کمیته امداد، تقدیم مدیر مدرسه شود و حالا بچهها که کلی خندیده بودند، با جان و دل دست میزنند و شادی میکنند. چه چیزی بالاتر از اینکه تشویق بچهها برای دقایقی طول کشید و خانم بهزاد، فقط تشکر میکرد و با پشت دست، گونههای خیسش را پاک میکرد!
لوحِ تقدیر هم حالا آرام گرفته بود. در دستانِ مدیر مدرسهای که نه فقط مادر معنوی ایتام و محسنین که مادر معنوی یکایک دانشآموزان مدرسه بود و مادرانه برای رفع مشکلات تحصیلی، آموزشی و زندگی آنها تلاش میکرد.
در شب قدرِ سال ۱۳۹۰، از روی میز، دو پسر و دو دختر معنوی انتخاب کرد و وارد رودِ خروشانِ حامیان طرح اکرام ایتام و محسنین شد. حقوقش به قدری نبود که نیازهای زندگیشان را برطرف کند و در کنار همسرش سعی میکرد تا روزهای خوبی را برای آینده فرزندانشان رقم بزنند و حالا، چهار نفر را به خانواده چهار نفرهشان اضافه کرده بود.
دختر و پسرش را دعوت کرد که آنها هم حامی شوند و هر یک صاحب فرزندِ معنوی شدند و همسرش که نگفته به او، دو فرزند انتخاب کرده و ماهیانه مبلغی به حساب کودکانِ معنویاش واریز میکرد.
آنها خانوادگی حامی شده بودند و روزی نبود که به این بچهها با چهرههایی معصوم فکر نکنند و نخواهند کاری برایشان انجام دهند.
در همان سال نود، مابین صحبت با خانم وطندوست معاونِ مدرسه از طرح اکرام ایتام و محسنین گفت و اینکه از وقتی این بچهها وارد زندگیمان شدهاند برکتی آمده که گفتنی نیست و اینگونه او هم ترغیب شد و گفت:
– خانم بهزاد لطفا راهنمایی کنید تا من هم حامی شوم.
او نیز همراه با اعضای خانواده خود حامی ایتام و محسنین شدند.
این آغاز راه بود!
چیزی طول نکشید که معلمان و مسئولان مدرسه به دفتر مدیر میرفتند برای حامی شدن!! وقتی بر تعداد داوطلبانِ طرح اکرام اضافه شد، به فکر فرو رفت که چگونه میتواند پاسخگوی خواسته آنها باشد؟
وی چاره را در همکاری با کمیته امداد دید و اینکه باید یکی از همکاران این اداره در مدرسه حضور یابد و شناسنامه ایتام و محسنین را بیاورد.
در این باره میگوید:
– از ابتدا کسی که به ذهنم رسید خانم «افروز لطفی» بود؛ کارشناس طرح اکرام کمیته امداد استان اردبیل. از طرفی خودم هم در ابتدای ثبت نام با او آشنا شدم و راهنماییام کرد. تماس گرفتم و قرار شد تا یک روز همراه با شناسنامه بیاید مدرسه و معلمان هم در این امر سهیم شوند.
یکی از صحنههایی که هرگز از یادش نمیرود، دست به دست شدنِ شناسنامههای طرح اکرام در بین معلمان است. وقتی یکی از دبیران اشک در چشمش جمع شد، دیگری که به عکسِ دختری معصوم چشم دوخته بود و یا آن یکی فرم را پر کرد و گفت: «هر کدام را خودتان صلاح میدانید».
از آن روز، حدود سیزده سال میگذرد و حالا هفده معلم مدرسه «شهید کریمی» اردبیل همگی حامی هستند و یاور ایتام و محسنین.
او میگوید:
– حدود دو الی سه سالی از ثبت نامها میگذشت که روزی از طرف کمیته امداد تماس گرفته و گفتند دو نفر از دختران تحت تکفل معلمان، وقت عروسیشان نزدیک است و نیاز به جهیزیه دارند. با معلمان تصمیم گرفتیم بخشی از نیازهای اساسی آن دو دختر را برطرف کنیم. با همافزایی فرش، پتو، سماور و چند وسیله دیگر تهیه کردیم و طی تماسی با کمیته امداد، وانتبار آمد و وسایل را برد. وقتی لوازم خانگی را بار میزدند، یک حس خاصی همه ما را احاطه کرده بود که توانستهایم با کمک هم حداقل مشکل دو نفر از نیازمندان را بر طرف کنیم.
در بخش دیگری از سخنانش به اینکه اجازه ندارند در مسائل خصوصی دانشآموزان خیلی ورود پیدا کنند، صحبت کرده و ادامه میدهد:
– چندسال پیش یکی از دخترانِ مدرسه آمد اتاقم. گریه کرده بود. کمی آب دادم تا نفسش بالا بیاید. خیلی ناراحت بود از اینکه همکلاسیهایش گفتهاند ما بابا داریم و تو نداری! با شنیدن این حرف، ناراحت شدم. سعی کردم کمی آرامش کنم و بگویم این حرفها بین بچهها زیاد است و خیلی توجه نکن اما او گفت: «پدرم در زندان است و تا به حال او را ندیدهام…». اینکه چند روز بعد از مادرش شنیدم پدرِ او چگونه فوت شده، بماند! اما با همکاران تصمیم گرفتیم چنین بچههایی را شناسایی کنیم و نامحسوس به شرایط زندگیشان کمک کنیم. الان حدود ۲۰ دانشآموز نیازمند شناسایی شدهاند که به هر طریقی سعی میکنیم یاورشان باشیم.
پایان صحبتمان هم میرسد به اینجا که برای تعدادی از زنان سرپرست خانوار که فرزندانشان در این مدرسه درس میخوانند، از طریق رایزنی با مغازهداران و فروشگاهها، شغل پیدا کردهاند تا از این طریق هم کمک خرج زندگیشان باشند.
صدای خندههای دانشآموزان بر سر صف هنوز هم شنیده میشود. آنها از داشتن چنین مدیری شاد هستند که به عنوان «سفیر مهربانی»، جریان ساز فرهنگ خیر و احسان شده است.
گزارش از محمد حسین حسین پور
انتهای پیام/
ارسال دیدگاه
مجموع دیدگاهها : 0در انتظار بررسی : 0انتشار یافته : ۰