روایت معلم نیکوکار اردبیلی؛

معلمی که حمایت از ایتام را با «سیده رقیه» شروع کرد

محمدپور، خانم معلم مقطع ابتدایی است که وقتی چشمش به نام «سیده رقیه» می‌افتد، بی‌اینکه عکسِ آن دختر را تماشا کند، شناسنامه طرح اکرام ایتام و محسنین را روی قلب می‌گذارد و با نفس عمیقی از خدا می‌خواهد تا یاری‌اش کند و او بتواند لبخندی بر صورت این کودک بنشاند.

به گزارش پایگاه خبری آینه مردم: ساعت ۱۰ صبح یازدهم اردیبهشت ۱۴۰۳ است. درختان شکوفه داده‌اند و صدای گنجشک‌ها از دور و نزدیک شنیده می‌شود. گاهی بلبلی پنهان در لای شاخه‌ها، آوازی می‌خواند و نسیم خنکی می‌وزد.

می‌توان از لابه‌لای ساختمان‌های بلند، کوه سبلان را به تماشا نشست و اردبیل اینک فضای دلچسب و گردشگری دارد. باید راهی یکی از شلوغ‌ترین نقاط شهر شویم! جایی که «تازه میدان» نام دارد. با وجود این نام، مکانی است با قدمتی قدیمی و بسیار باصفا که رنگ رنگِ میوه‌های میوه فروشان، جلوه اردیبهشت را زیباتر می‌کند.

ترافیک و مردمِ در رفت و آمد، آنجا را به یکی از شلوغ‌ترین نقاط اردبیل بدل کرده که خیلی از مسافران و گردشگران نیز خاطرات خوشی را از این محل به یادگار می‌برند؛ به خصوص وقتی هر فروشنده با نوا و صدای خاصی میوه و سبزیجات خود را به مخاطبان معرفی می‌کند. درست به مانند خواننده‌های حرفه‌ای!

پس از توقف طولانی در پشت دیگر ماشین‌ها، آرام آرام از کوچه و پس کوچه‌ها می‌گذریم و به مدرسه می‌رسیم. محمدپور در دفتر دبیران نشسته و منتظرمان است. این حامی، دبیر مقطع ابتدایی است که نمی‌خواهد نامش گفته شود و به آوردن نام خانوادگی بسنده می‌کنیم. زنگ تفریح زده شده و مدرسه دخترانه، پر از سر و صدا و هیاهو است.

او، در بیست و یکم فروردین ۱۴۰۲ وقتی می‌خواست در مراسم شب احیا شرکت کند، مقابل مصلی چشمش به شناسنامه‌های ایتام و محسنین افتاد و بی‌اینکه عکسِ دختری را که نامش «سیده رقیه» بود را نگاه کند، مابین ده‌ها شناسنامه دیگر، آن را برگزید و دلش خواست حامی‌اش‌ شود.

خودش سه فرزند دارد، دو تا پسر و یک دختر. یادش آمد که می‌تواند به دخترش بگوید: «نازنین زهرا تو هم خواهری داری به اسم سیده رقیه» و خودش لبخند را گوشه صورت فرزندش دید که تکرار کرد: «سیده رقیه».

محمدپور، لیوانِ چای را از روی میز برمی‌دارد و اندکی می‌نوشد. به نقطه‌ای ناکجا خیره شده و انگشتانش دورِ لیوان رژه می‌روند. از دخترش می‌گوید که چقدر دوست دارد « سیده رقیه » را از نزدیک ببیند و با هم صحبت کنند، بازی کرده و پای درد و دل هم بنشینند.

نازنین زهرا سیزده ساله است و «سیده رقیه»، یازده ساله. دخترش پدری دارد که او را می‌بوسد و در آغوش می‌گیرد و گاهی با خرید هدیه، او را شگفت زده می‌کند که از شادی، دورِ پدر می‌چرخد و همه می‌خندند. اما یاد «سیده رقیه» می‌افتد که پدرش را از دست داده و هر پنجشنبه برای فاتحه، سر مزارش حاضر می‌شود.

هم عقیده با دخترش است و او نیز به شدت دلش می‌خواهد «سیده رقیه» را از نزدیک ببیند و با امدادگران کمیته امداد استان اردبیل هم صحبت‌هایی کرده تا این دیدار شکل گیرد تا او و دخترش بتوانند این دخترِ معصوم را ببینند.

او می‌گوید: «به خاطر اینکه این دختر سادات است، علاوه بر کمک‌های ماهیانه، در عید غدیر هم مبلغی به حسابش واریز می‌کنم. اعتقاد دارم که این پول برای اوست، به همین خاطر تا حقوق واریز می‌شود، اول از همه سهم او را پرداخت می‌کنم و بعد برای بقیه مخارج تصمیم می‌گیرم».

از خاطرش می‌گذرد که روزی مادرِ یکی از شاگردانش که به دلایلی از همسرش جدا شده بود، او را سویی کشید و گفت: «خانم محمدپور، می‌دانم سخت است اما اگر روزی دخترم تغذیه همراهش نبود، شما زحمتش را بکشید و مبلغی بدهید و بعد من با شما تسویه می‌کنم».

بارها آن شاگردش را دیده بود که به هنگام زنگ تفریح در کلاس می‌ماند یا وقتی بقیه مشغول صرف تغذیه‌های‌شان بودند، او تظاهر به دل درد می‌کرد تا کسی متوجه نشود! اما خانم محمدپور او را با شگردی به دفتر می‌برد و در آنجا کیک و کلوچه‌ای می‌داد تا او نیز گرسنه نماند.

محمدپور ادامه می‌دهد: « با پیشنهاد خانم مدیر و سایر معلمان، در کمدی بیسکویت، کلوچه و کیک نگهداری می‌کنیم برای چنین مواقعی و برای کودکی که توانایی خرید ندارد».

این حامی در کلاس درس و مدرسه، کودکان بسیاری را دیده است که با مشکلات مالی رو به رو بوده و برای رفع آن، با کمک مدیر، معلمان و برخی اولیای دانش آموزان در تهیه پوشاک، کفش و ثبت نام چنین کودکانی در مدرسه از هیچ تلاشی دریغ نکرده‌اند.

لیوانِ خالی چای را روی میز می‌گذارد. زنگ به صدا در می‌آید و در راهرو، صدای گام‌های دانش‌آموزان به سمت کلاس‌های درس به گوش می‌رسد. پس از دقایقی سکوت حاکم می‌شود. کنار پنجره، چند گلدان گذاشته‌اند. نگاهش سوی گلدان‌ها است که تازه گل داده‌اند و شمعدانی‌های قرمز و صورتی، رخ‌نمایی می‌کنند.

دلش می‌خواهد بر تعداد فرزندان معنوی‌اش بیفزاید چراکه برکات بسیاری را با ورود «سیده رقیه» در زندگی‌اش دیده و حالا با اعتقادی از صمیم قلب می‌گوید: «این مبلغ واریزی که هر ماه به حساب او می‌ریزم، روزی «سیده رقیه» است که از خداوند می‌خواهم بیشتر یاری‌ام کند برای کمک به چنین کودکانی».

اینک در تلاش است تا طرح اکرام ایتام و محسنین را به سایر معلمان و همکاران نیز معرفی کند. در بین اقوام هم از نیکی به کودکان یتیم می‌گوید و لزوم رسیدگی به مشکلات آنها.

با پایان مصاحبه، از اتاق بیرون می‌آییم. ابرها جلوی خورشید را می‌گیرند اما بارانی نمی‌آید. برای دقایقی سایه بر سر مدرسه می‌افتد و دوباره آفتاب می‌زند. خانم محمدپور، کنار گلدان‌ها ایستاده و دست تکان می‌دهد. شاید «سیده رقیه» پشت در مدرسه است که او شوق دیدنش را دارد. احتمالا شاخه گلی در دست داشته باشد و به محض دیدنِ این معلم نیکوکار بگوید: «خانم محمد پور، معلم مهربان، حامی گرامی و مادر معنوی‌ام… روزت مبارک».

پایان خبر/